نام شعر : خداحافظ ... شاعر : جاوید سیفی نوع شعر : غزل
خداحافظ، اگر با من سلام دیگری باشد
نگاهم نیز باید یک نگاه بهتری باشد
نگاهم نیز باید یک نگاه بهتری باشد
من و تو آخرین عاشقان بودیم و بگسستیم
بگو با عشق بعد از این به فکر مشتری باشد
بگو با عشق بعد از این به فکر مشتری باشد
قدم برداشتن کافیست رقص دامنت را، باد
خودش همواره باید در کمین روسری باشد
خودش همواره باید در کمین روسری باشد
نگاهت آتشم زد تُرک من! تبریز خواهد سوخت
در این سرما اگر رقصیدنت هم آذری باشد
در این سرما اگر رقصیدنت هم آذری باشد
اگرچه من بدم، گرچه تو حق داری ولی مگذار
کسی بین من و تو در لباس داوری باشد
کسی بین من و تو در لباس داوری باشد
کتاب آورده ام، پای غزل ها را تو امضا کنکه باید این چنین اعجاز را پیغمبری باشد
نام شعر : ما... شاعر : مولوی نوع شعر : غزل
ما کار و دکان و پیشه را سوختهایم
شعر و غزل و دو بیتی آموختهایم
شعر و غزل و دو بیتی آموختهایم
در عشق که او جان و دل و دیدهی ماست
جان و دل و دیده هر سه بردوختهای
جان و دل و دیده هر سه بردوختهای
ددد
نام شعر : از بهر خدا... شاعر : مولانا نوع شعر : غزل
از بهر خدا عشق دگر یار مدارید
|
در مجلس جان فکر دگر کار مدارید
| |
یار دگر و کار دگر کفر و محالست
|
در مجلس دین مذهب کفار مدارید
| |
در مجلس جان فکر چنانست که گفتار
|
پنهان چو نمیماند اضمار مدارید
| |
گر بانگ نیاید ز فسا بوی بیاید
|
در دل نظر فاحشه آثار مدارید
| |
آن حارس دل مشرف جان سخت غیورست
|
با غیرت او رو سوی اغیار مدارید
| |
هر وسوسه را بحث و تفکر بمخوانید
|
هر گمشده را سرور و سالار مدارید
| |
یاقوت کرم قوت شما بازنگیرد
|
خود را گرو نفس علف خوار مدارید
| |
العزه لله جمیعا چو شنیدیت
|
خاطر به سوی سبلت و دستار مدارید
| |
چون اول خط نقطه بد و آخر نقطه
|
خود را تبع گردش پرگار مدارید
| |
در مشهد اعظم به تشهد بنشینید
|
هش را به سوی گنبد دوار مدارید
| |
انکار بسوزد چو شهادت بفروزد
|
با شاهد حق نکرت انکار مدارید
| |
یک نیم جهان کرکس و نیمیش چو مردار
|
هین چشم چو کرکس سوی مردار مدارید
| |
آن نفس فریبنده که غرست و غرورست
|
هین عشق بر آن غره غرار مدارید
| |
گه زلف برافشاند و گه جیب گشاید
|
گلگونه او را بجز از خار مدارید
| |
او یار وفا نبود و از یار ببرد
|
آن ده دله را محرم اسرار مدارید
| |
او باده بریزد عوضش سرکه فروشد
|
آن حامضه را ساقی و خمار مدارید
| |
ما حلقه مستان خوش ساقی خویشیم
|
ما را سقط و بارد و هشیار مدارید
| |
گر ناف دهی پشک فروشد عوض مشک
|
آن ناف ورا نافه تاتار مدارید
| |
چون روح برآمد به سر منبر تذکیر
|
خود را سپس پرده گفتار مدارید
|
نام شعر : خیز... شاعر : مولوی نوع شعر : غزل
خیز که امروز جهان آن ماست
|
جان و جهان ساقی و مهمان ماست
| |
در دل و در دیده دیو و پری
|
دبدبه فر سلیمان ماست
| |
رستم دستان و هزاران چو او
|
بنده و بازیچه دستان ماست
| |
بس نبود مصر مرا این شرف
|
این که شهش یوسف کنعان ماست
| |
خیز که فرمان ده جان و جهان
|
از کرم امروز به فرمان ماست
| |
زهره و مه دف زن شادی ماست
|
بلبل جان مست گلستان ماست
| |
کاسه ارزاق پیاپی شدهست
|
کیسه اقبال حرمدان ماست
| |
شاه شهی بخش طرب ساز ماست
|
یار پری روی پری خوان ماست
| |
آن ملک مفخر چوگان و گوی
|
شکر که امروز به میدان ماست
| |
آن ملک مملکت جان و دل
|
در دل و در جان پریشان ماست
| |
کیست در آن گوشه دل تن زده
|
پیش کشش کو شکرستان ماست
| |
خازن رضوان که مه جنتست
|
مست رضای دل رضوان ماست
| |
شور درافکنده و پنهان شده
|
او نمک عمر و نمکدان ماست
| |
گوشه گرفتست و جهان مست اوست
|
او خضر و چشمه حیوان ماست
| |
چون نمک دیگ و چو جان در بدن
|
از همه ظاهرتر و پنهان ماست
| |
نیست نماینده و خود جمله اوست
|
خود همه ماییم چو او آن ماست
| |
بیش مگو حجت و برهان که عشق
|
در خمشی حجت و برهان ماست
|
نام شعر : می روم... شاعر : شیرین خسروی نوع شعر : غزل
میروم شاید کمی حال شما بهتر شود
میگذارم با خیالت روزگارم سر شود
میگذارم با خیالت روزگارم سر شود
از چه میترسی؟ برو دیوانگی های مرا
آنچنان فریاد کن تا گوش عالم کر شود
آنچنان فریاد کن تا گوش عالم کر شود
میروم، دیگر نمیخواهم برای هیچ کس
حالت غمگین چشمانم ملالآور شود
حالت غمگین چشمانم ملالآور شود
باید این بازنده ی مغرور ـ جان عاشقم ـ
تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟
تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟
ماندنم بیهوده است امکان ندارد هیچ وقت
این منِ دیرینِ من یک آدم دیگر شود
این منِ دیرینِ من یک آدم دیگر شود
No comments:
Post a Comment